می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من یک جا شکست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه بارانی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از نگاه سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته بود
راســــــتی .. یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
زخم غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم خیلی عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
ϰ-†нêmê§ |